جشن عقد
امشب جشن عقدِ یکی از اقوامِ مادری بود،بعد از سالِ نودویک که عقد دختر داییم بود، خاطرم نمیاد مجلس عقد دیگه ای از طرف خانواده مادریم رفته باشم.هرچی فکر میکنم چیزی خاطرم نمیاد .. قاعدتا من تو سن ازدواج بودم از اون سال به بعد..ولی خب سالها به سرعتِ برق و باد گذشتند و منم که هنوز یارِ گمشده رو پیدا نکردم ..
چیزی که امشب برام شوکه کننده بود دیدنِ آدم ها تو یه قالبِ دیگه بود!بچه هایی که اون موقع دبستانی و کوچولو بودن الان در شرف دانشجو شدن هستن..یا بچه هایی که اون زمان اصلا وجود نداشتن الان تو بغل ماماناشون بودن..مامانایی که تو جشن عروسیشون من بچه ی دبستانی بودم..
یا پیر شدنِ پدر و مادرا و پدربزرگ مادربزرگ ها،مزدوج شدن اکثر همسن و سالام و ... حتی عروس سه سال از من کوچکتر بود ..جشن بزرگترا رو دیده بودم و گذشته بودم رسیدم به مجلس کوچکترها..
حسِ فوق العاده خاصی داشت مجلس امشب برای من ... چقدر گذر زمان رو به رخم کشید ..عجیب به رخم کشید..